از پاییز و برف و بارون به ما عینکی ها فقط نشستن قطره و بخار رو عینک و هیچ جایی رو ندیدن رسیده.
اون وقت میگن چرا با پاییز حال نمیکنی.:|
+امروز تهران برف اومد.#عجایب
صبح داشتم میرفتم کتابخونه مامان میگه لباس گرم بپوش سوز میاد، میگم من مثل هر سال تا برف نیاد لباس گرم نمیپوشم. بعد میرم تو اتاقم(اتاقم سرد تر از هوای بیرونه همیشه) میبینم نه نمیشه برم بیرون سگ لرز میزنم.کاپشنم رو از کمد در میارم میپوشم.
بیرون میرم میبینم زمین خشک و خیسه، بیشتر که دقت میکنم میبنم عه برف داره میاد.بر میگردم تو خونه میگم مامان مامان مامان برف داره میاد!
از سالن مطالعه میام بیرون آب بخورم می بینم وااااااو چه برف تندی میاد.
اخرشم حرف خودم شد.[تا برف نیاد من لباس گرم نمیپوشم!]
الان از کتابخونه برگشتم.
کوه باش و دل نبند، رود باش اما بمون
یادت نره قولت رو، نشه چیزی خسته کنه تو رو
یادت نره زندگی، یه وقت یادت نره زنده ای.
من تو رو میخوام اما آزاد، که غم هیچ وقت سراغت نیاد.
+آهنگ کوه باش و دل نبند، از گروه او و دوستانش. He and his friends
+00:46 ---بارون گرفت.
برگردیم به 5 سال قبل،
23 آبان 93، از آزمون قلمچی برگشتم میخوابم، مثل همه ی خواب های بعد آزمون خواب های در هم بر هم میبینم.
با صدای تلویزیون که میگفت مرتضی پاشایی فوت شده بیدار میشم.اول فکر میکنم ادامه ی همون خواب های چرت و پرته، تا اینکه به زور خودمو میرسونم به تلویزیون و میبینم واقعیت داره.همونجا جلوی تلویزیون فقط زار میزدم و هق هق میکردم.
+هر از چند گاهی یه آهنگ ازش پخش میشه، این آهنگ ها قبلا ضبط شده حالا داره پخش میشه.از کیفیت ضبط صدا هم میشه متوجه شد.گفتم شاید براتون سوال باشه که وقتی مرده چطور آهنگ میخونه.چون بار ها دیدم تو فضای مجازی مسخره کردن و زیر سوال بردن.
+روحت شاد.شاید بقیه کمتر دیگه گوش بدن آهنگاتو ولی من هر روز و هر روز
چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگها
تا برکَنم از آینه هر منکری من زنگها
بر مَرکبِ عشقِ تو دل میراند و این مرکبش
در هر قدم مِیبگذرد زان سویِ جان فرسنگها
بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی
تا بر سرِ سنگین دلان از عرش بارد سنگها
با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند
کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگها
گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان
آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگها
چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند
تا از خوشیِ راه تو رهوار گردد لنگها
اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود میشود
هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگها
زین رو همیبینم کسان نالان چو نی وز دل تهی
زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگها
زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان
زین ره بسی کَشتی پر بشکسته شد بر گَنگها
اشکَستگان را جانها بستَست بر اومید تو
تا دانش بیحد تو پیدا کند فرهنگها
تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو
تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگها
تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر
پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگها
وز دعوتِ جذبِ خوشی آن شمس تبریزی شود
هر ذره انگیزندهای هر موی چون سرهنگها
این مغز دیگه برای ما مغز نمیشه، دیشب موقع درس رو جدول ضرب 7 گیر کردم:||||||
یکی که میخواد کنکور ارشد حسابداری بده و اون وقت رو جدول ضرب تسمه پاره میکنه.
خلاصه که یک ساعت کامل وقت گذاشتم تا جدول ضرب 6 و 7 و 8 رو یادآوری کردم به خودم.9 هم که با کمک دست هام بلدم فقط:)))
درباره این سایت